بعید است مدیر یا مالکی را پیدا کنید که علاقمند به توسعه کسب و کار خود نباشد. تقریباً هر زمان پای بحث یک مدیر بنشینید از رویاها و خواستههای خود برای توسعه کسب و کار میگوید. استراتژی به ما آموخته است که برای سالهای بعدمان چشم انداز داشته باشیم و تلویحاً به ما یاد داده است که چشم انداز سالهای بعد، باید وسیعتر و جذاب تر از وضعیت امروز باشد.
چنین است که مدیری که ۱٪ سهم بازار خود را دارد آرزو دارد طی ۵ سال، ۱۰ یا ۲۰ درصد سهم بازار را از آن خود کند و کسی که ۵۰٪ سهم بازار را دارد دوست دارد طی چند سال آینده ۵۰ درصد دیگر را نیز از آن خود کند. همچنین به ندرت کارآفرینی را میبینید که در زمان عملی ساختن رویای خود، به چیزی کمتر از «برترین بازیگر بازار» فکر کند.
دو واقعیت را باید در نظر گرفت. نخست اینکه «بزرگ شدن کسب و کار» معیارهای مختلفی دارد و دوم اینکه برای توسعه کسب و کار نیز، «استراتژیها و ابزارهای مختلفی» وجود دارد. برخی مدیران، بزرگ شدن کسب و کار را به افزایش درآمد میدانند. برخی دیگر به افزایش فروش. برخی دیگر به افزایش تعداد کارکنان. برخی دیگر به افزایش سهم بازار و برخی دیگر به افزایش سهم از «جیب مشتریان». اینکه کدام تعریف درست است کاملاً بستگی به این دارد که در چه صنعتی باشیم و ضمناً برنامهی آیندهی ما برای کسب و کارمان چه باشد. همینطور اینکه سازمان ما در چه مقطعی از عمر خود قرار دارد.
در خصوص استراتژی های توسعه نیز روشهای متعددی وجود دارد. از توسعه محصول (به معنای ارایه محصولات و خدمات جدید به مشتریان) تا توسعهی بازار (به معنای پیدا کردن بازارهای جدید برای همان محصولات و خدمات قبلی) و یا نفوذ در بازار موجود و ده ها استراتژی دیگر که باید به صورت جداگانه به آنها پرداخته شود.
با وجودی که استراتژی های توسعهی کسب و کار ساده و در دسترس به نظر میرسند اما دامهای زیادی در مسیر توسعه کسب و کار وجود دارد و به همین دلیل است که آمارها نشان میدهد حجم بسیار زیادی از برنامههای توسعه کسب و کار مدیران، عملاً با شکست مواجه میشود.